کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


فرستادن کنیز برای امام کاظم علیه السلام

درباره : امام موسی کاظم علیه السلام
منبع : مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ص ۲۹۷؛ بحار الانوار ج ۴۸ص ۲۳۷

 ابن شهرآشوب در کتابش مینویسد در كتاب انوار است كه عامرى گفت: هارون الرشيد كنيز زيبا و بسيار خوش قيافه‏ اى را براى موسى بن جعفرعليه السّلام فرستاد تا در زندان خدمتكارى او را به عهده گيرد. امام به آن كنيز فرمود: به هارون بگو شما از هديه خود خوشحال هستيد ولی مرا نيازى به اين كنيز و امثال او نيست. وقتی موضوع را به هارون گفتند او ناراحت شده و گفت: برگرد پيش او بگو ما تو را به خواست خودت نگرفتهايم زندانى كنيم و این کار نیز به خواست تو نیست، و كنيز را پيش او بگذار و بيا. پيك رفت و برگشت بعد كه هارون از جاى خود برخاست غلام را فرستاد تا جستجو از حال كنيز كند. وقتی غلام به زندان رفت ديد آن كنيز به سجده افتاده و سر بلند نمي كند و مدام مي گويد: قُدّوس سُبحانك سُبحانك.


موضوع را به اطلاع هارون رساندند و او گفت: بخدا او را موسى بن جعفرعليه السّلام جادو كرده برويد كنيز را بياوريد وقتى كنيز را آوردند ميلرزيد و سر به آسمان داشت. هارون گفت: تو را چه مى ‏شود. كنيز جواب داد حال تازه ‏اى پيدا كرده‏ ام من در زندان ايستاده بودم او شب و روز نماز ميخواند وقتى نماز خود را تمام كرد و در حال تسبيح و تقديس بود عرض كردم آقا احتياجى داريد در رفع آن بكوشم، فرمود من به تو چه احتياج دارم!؟!. گفتم مرا به زندان فرستاده‏ اند براى انجام كارهاى شما، ديدم اشاره كرده فرمود پس اينها كيستند؟ نگاه كردم ديدم باغى پر از گل و ريحان كه انتهايش ديده نمي شود و اول و آخر ندارد در آن باغ محل هائى را با ديبا و فرش هاى رنگارنگ فرش كرده‏ اند غلامان ماهرو كه نظير ندارند و لباسهائى پوشيده‏ اند كه كسى نديده از ابريشم سبز هر كدام بر سر تاجى از درّ و ياقوت دارند و در دست آفتابه و حوله گرفته ‏اند و انواع غذاها مهیاست. من به سجده افتادم سر بر نداشتم تا اين غلام مرا بلند كرد ديدم همان ميان زندان هستم.

هارون گفت: اى بدجنس شايد در سجده خوابت برده و اينها را در خواب ديده‏ اى. گفت: نه بخدا حضرت حاکم؛ قبل از سجده اينها را ديدم، از ديدن آنها به سجده افتادم. هارون دستور داد او را بگيرند و نگهدارند تا كسى صحبت او را نشنود. كنيز رو به نماز آورد وقتى مي گفتند چرا اين قدر نماز ميخوانى مي گفت:«هكذا رأيت العبد الصالح» بنده صالح خدا را در چنين حالى ديدم. ميگفت: من وقتى بهشت برين را ديدم كنيزان فرياد زدند فلانى دور شو از بنده صالح خدا تا ما او را خدمت كنيم ما خدمتگزار او هستيم نه تو؛ آن کنیز پيوسته همين حال را داشت تا از دنيا رفت. علامه مجلسی اضافه نموده است که  اين جريان چند روز به شهادت حضرت موسى بن جعفرعليه السّلام مانده اتفاق افتاد.

متن عربی روایت: وَ فِي كِتَابِ الْأَنْوَارِ قَالَ الْعَامِرِيُّ إِنَّ هَارُونَ الرَّشِيدَ أَنْفَذَ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ جَارِيَةً خَصِيفَةً لَهَا جَمَالٌ وَ وَضَاءَةٌ لِتَخْدِمَهُ فِي السِّجْنِ فَقَالَ قُلْ لَهُ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ لَا حَاجَةَ لِي فِي هَذِهِ وَ لَا فِي أَمْثَالِهَا قَالَ فَاسْتَطَارَ هَارُونُ غَضَباً وَ قَالَ ارْجِعْ إِلَيْهِ وَ قُلْ لَهُ لَيْسَ بِرِضَاكَ حَبَسْنَاكَ وَ لَا بِرِضَاكَ خَدَمْنَاكَ وَ اتْرُكِ الْجَارِيَةَ عِنْدَهُ وَ انْصَرِفْ قَالَ فَمَضَى وَ رَجَعَ ثُمَّ قَامَ هَارُونُ عَنْ مَجْلِسِهِ وَ أَنْفَذَ الْخَادِمَ إِلَيْهِ لِيَتَفَحَّصَ عَنْ حَالِهَا فَرَآهَا سَاجِدَةً لِرَبِّهَا لَا تَرْفَعُ رَأْسَهَا تَقُولُ قُدُّوسٌ سُبْحَانَكَ سُبْحَانَكَ فَقَالَ هَارُونُ سَحَرَهَا وَ اللَّهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ بِسِحْرِهِ عَلَيَّ بِهَا فَأُتِيَ بِهَا وَ هِيَ تَرْتَعِدُ شَاخِصَةً نَحْوَ السَّمَاءِ بَصَرَهَا فَقَالَ مَا شَأْنُكِ قَالَتْ شَأْنِي الشَّأْنُ الْبَدِيعُ إِنِّي كُنْتُ عِنْدَهُ وَاقِفَةً وَ هُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي لَيْلَهُ‏ وَ نَهَارَهُ فَلَمَّا انْصَرَفَ مِنْ صَلَاتِهِ بِوَجْهِهِ وَ هُوَ يُسَبِّحُ اللَّهَ وَ يُقَدِّسُهُ قُلْتُ يَا سَيِّدِي هَلْ لَكَ حَاجَةٌ أُعْطِيكَهَا قَالَ وَ مَا حَاجَتِي إِلَيْكِ قُلْتُ إِنِّي أُدْخِلْتُ عَلَيْكَ لِحَوَائِجِكِ قَالَ فَمَا بَالُ هَؤُلَاءِ قَالَتْ فَالْتَفَتُّ فَإِذَا رَوْضَةٌ مُزْهَرَةٌ لَا أَبْلُغُ آخِرَهَا مِنْ أَوَّلِهَا بِنَظَرِي وَ لَا أَوَّلَهَا مِنْ آخِرِهَا فِيهَا مَجَالِسُ مَفْرُوشَةٌ بِالْوَشْيِ وَ الدِّيبَاجِ وَ عَلَيْهَا وُصَفَاءُ وَ وَصَائِفُ لَمْ أَرَ مِثْلَ وُجُوهِهِمْ حُسْناً وَ لَا مِثْلَ لِبَاسِهِمْ لِبَاساً عَلَيْهِمُ الْحَرِيرُ الْأَخْضَرُ وَ الْأَكَالِيلُ وَ الدُّرُّ وَ الْيَاقُوتُ وَ فِي أَيْدِيهِمْ الْأَبَارِيقُ وَ الْمَنَادِيلُ وَ مِنْ كُلِّ الطَّعَامِ فَخَرَرْتُ سَاجِدَةً حَتَّى أَقَامَنِي هَذَا الْخَادِمُ فَرَأَيْتُ نَفْسِي حَيْثُ كُنْتُ قَالَ فَقَالَ هَارُونُ يَا خَبِيثَةُ لَعَلَّكِ سَجَدْتِ فَنِمْتِ فَرَأَيْتِ هَذَا فِي مَنَامِكِ قَالَتْ لَا وَ اللَّهِ يَا سَيِّدِي إِلَّا قَبْلَ سُجُودِي رَأَيْتُ فَسَجَدْتُ مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ فَقَالَ الرَّشِيدُ اقْبِضْ هَذِهِ الْخَبِيثَةَ إِلَيْكَ فَلَا يَسْمَعْ هَذَا مِنْهَا أَحَدٌ فَأَقْبَلَتْ فِي الصَّلَاةِ فَإِذَا قِيلَ لَهَا فِي ذَلِكَ قَالَتْ هَكَذَا رَأَيْتُ الْعَبْدَ الصَّالِحَ فَسُئِلَتْ عَنْ قَوْلِهَا قَالَتْ إِنِّي لَمَّا عَايَنْتُ مِنَ الْأَمْرِ نَادَتْنِي الْجَوَارِي يَا فُلَانَةُ ابْعُدِي عَنِ الْعَبْدِ الصَّالِحِ حَتَّى نَدْخُلَ عَلَيْهِ فَنَحْنُ لَهُ دُونَكِ فَمَا زَالَتْ كَذَلِكَ حَتَّى مَاتَتْ وَ ذَلِكَ قَبْلَ مَوْتِ مُوسَى بِأَيَّامٍ يَسِيرَة